محل تبلیغات شما

شعر رضوان



ستارۀ ولایت

به کجا نظر نمایم، که تو از کران بیایی

درِ باغِ آرزو را، به حریمِ جان گشایی

چو حَسَن، به حُسنِ رویت، به دلم صفایی ای گل

بنوازم از تهِ دل، غم دوری و جدایی

تو که هادی و زکیّی، به صفا هدایتم کن

برهانم از گناهان، به صلابت هدایی

به فدایِ اشکِ چشمت، که به کودکی روان شد

نه برایِ لهوِ دنیا، که برایِ رهنمایی

بُوَد عاقبت ببینم، رخِ یوسفِ زمانه

که دهد به شعرِ نادم، نغماتِ آشنایی

شده ام گدایِ کویت، که توام گره گشایی

به امیدِ این که شاید، به گدا نظر نمایی

نه به خیلِ عاشقانم، نه شبیهِ عالِمانم

زِ تو یک غزل ندانم، که ستارۀ ولایی

زِ کَرَم شفاعتم کن، به خدا هدایتم کن

نظری به حاجتم کن، که تو گنجِ بینوایی

منم آنغریبِ» مسکین، که دگر زِ پا فتادم

نروم زِ درگهِ تو، که به دردِ من شِفایی


جلوه ی تابان »   شهادت

عباس علی شیر خدا پرتو ایمان

آن ماه بنی هاشم و آن جلوه ی تابان

تا شعله كشد خشم درونش به دو بازو

بر می فكند ریشه ی عدوان پریشان

دستی علم و دست دگر مشك پر از آب

تا كی برسد نزد حرم ساقی طفلان

این آب فرات ولب عطشان تو عباس

آب نظرت گشته چنان چشمه ی جوشان

از پشت سرش حمله ی گرگان گرسنه

مشك تهی و بازوی افتاده و بیجان

فرقش بشكست و نظرش بست و بیافتاد

مادر بگرفته سر او بر سر دامان

عباس دلاور تو علمدار سپاهی

زینب شود از هجرت تو زار و پریشان

من تشنگی طفل حرم را چه بگویم

آن دم كه صدا می زند از دیده ی گریان   


عشق حسینی»  عاشورا

ای اشك دیده از دو چشم من روان شو

ای آتش هجران من آخر عیان شو

ای آسمان ، اشك دلت گو تا ببارد

همراه رنج و غصه صاحب زمان شو

هر سو نگاهم می شود لبریز گریه

ای سینه همراه دو چشم من غمان شو

اینجا و هر جا كربلای یاد او شد

از غصه نامردمیها در فغان شو

لبهای خشك آتشین را شعله ور كن

از شوق عاشورا ، شراب خستگان شو

گفتار و كردارت حسینی كن حسینی

سر تا به پا عشق حسینی را بیان شو

افسردگی را وا بنه كنج دل خود

پر شور و طوفانی و بی باك و جوان شو

بنگر رضای ایزدی را تا بیایی

هر گونه حق می خواهدت ، تو آنچنان شو


كمال دین»  عید غدیر

ای كمالِ دین به قلبِ عاشقان

همچو خورشیدی به جانِ سالكان 

 شبنمِ اشكت چنان دُرِّ صفا

نعمتِ حق و سُرورِ عارفان     

حبِّ تو ، رازی خدایی می شود

بهره اش حوراست ورضوان وجنان

جبرئیل از بهر تو ، گفتا به او

ای محمّد در غدیرِ خم بمان

آنكه دین از بهرِ او كامل شده

این علی باشد ، امیرِ مؤمنان 

 دست او راچون برادرمی فِشُر

آیه ی قرآن برای او بخوان  

حبِّ او ، چون عشقِ حق شیرین بوَد

كینه اش را همچو بغضِِ حق بدان


با سایه های عاشقان  » 

شهادت امام محمد تقی(ع)

مدینه ، مرغ عشقی تا ورای آسمان رفته

محمد نام و پرجود و تقی ، تا بیكران رفته

چنان گل بشكفد با عمر كوتاهی به تاریكی

كه فرزند رضا ،با زهر كین از این جهان رفته

اگر زن از فضیلت همچنان حور و ریاحین شد

ولی با مكر ام الفضل دون ، او تا جنان رفته 

خدایا این دلم سودای عشقی بی امان دارد

كه عشق عالم آرایی به تاراج خزان رفته

ز چشمانم چنان ابر بهاری ، قطره ها جاری

ز ظلم معتصم ، فریاد او تا بی نشان رفته

به آه شعله ی دردم و یا بر چهره ی زردم

به كام تلخ تقدیرم ، چو جام شوكران رفته

من و بی مایگی هر دم  ، سراب عشق او جویم

ولی تنها خدا داند كه دل بی ساربان رفته

دراین شورهواخواهی كه خودخواهی جلا دارد

كجا بیدل ترین عاشق سرش در سایبان رفته

به كنج كاظمین است او، و نزدیك حسین است او

غریب بینوا با سایه های عاشقان رفته


یادم می آد كه یك شبی، تویِ حیاط خونمون

مشغولِ بازی تا شدم، ویرونه شد كاشونمون

گفتند كه جنگ شروع شده، باید به جبهه ها بِرَن

پیر و جوون و زن و مرد، باید كه آماده بشن

كوچیك بودم، می ترسیدم؛ یه گوشه ای می خزیدم

وقتی آجیر قرمز می شد، به پناگاه می دویدم

لامپ و چراغ خاموش می شد، حتی یه سوسویی نبود

قلب همه تو سینه ها، هی می تپید سریع و زود

دو دستم رو رویِ گوشام، فشار می دادم با هراس

شب تویِ جام می خوابیدم، با كفش و چادر و لباس

می ترسیدم كه نكنه، دیگه نبینم بابارو

خواهر و مامان و داداش، یا اینكه دوست و آشنا رو

شهادتین می خوندم و، ساكت و بی سرو صدا

ذكر و دعا روی لبم، فكرم می رفت پیش خدا

چند وقتِ بعد دیگه دلم، آروم گرفت نترسیدم

وقتی آژیر قرمز می شد، از ترس به خود نلرزیدم

دفاعِ از میهن و دین، دیگه یه عادت شده بود

گذشتن از دلخوشی ها، چه خوب و راحت شده بود

حسینْ حسینْ شعارمون، شهادت افتخارمون

دوستی با دشمنایِ دین، پلید و ننگ و عارمون

تو جنگ حسین حسینمون، تا آسمون بالا می رفت

داد می زدیم كه صدامون، تا صحن كربلا می رفت

علم و رها می كردن و، با فكر عزّت و شرف

قلبِ همه بعثی ها رو، با گولّه می زدن هدف

وقتی امام(ره)شرنگِ تلخ، نوشید و صلح رو امضا كرد

انگار مثلِ امام حسن(ع)،دشمن دین رو رسوا كرد

حسینی جنگیدند ولی، هر كی شهید نشد غمش

نشسته تو فكر و دل و،غروب می گیره ماتمش

دلم برایِ اون روزا،تنگ می شه چون قشنگ بودن

همه ی مردم تو نخِ، پیروزی تویِ جنگ بودن

همهْ كارا خدایی بود، دوره یِ باصفایی بود

اخلاص و پاكی و عمل، یه دوره یِ طلایی بود

مُد شده بود مسابقه، تو خوبی ها و پاكی ها

خاكی بودن ولی همه، تو دسته یِ افلاكی ها

خانم ها با حجاب بودن، فكرِ راهِ ثواب بودن

مردا فكرِ شهادت و، یادِ روزِ حساب بودن

سادگی تو لباس ها بود، موها گاهی شونه نداشت

هر كی به جایِ ماهواره،پرچم روْ پشتِ بوم می ذاشت

نمی گم این روزها بده، یا تكنولوژی یه سده

بلكه می گم حیا و دین، برای ما مرز و حده

نباید این خاكِ طلا، با بد حجابی مِس بشه

شیطان پرستی به جای، خدا پرستی حس بشه

باید شبیهِ اون روزا، لباس رزم به تن كنیم

تو جنگِ نرمْ فكرِ دفاع، از دین و این وطن كنیم

علم و عمل باید بشه، همت هر پیر و جوان

ایمان رو از یاد نبریم، غافل نشیم از دشمنان

راهِ خدا كه روشنه، نخوایم كه كجروی كنیم

حیفه با این سرمایه ها، هوس رو پیروی كنیم

ایرانِ ما باید بشه، كشور صاحب اّمان

یاری كنیم تا برسه، امیدِ قلب شیعیان


نور كوثر » 

ولادت حضرت معصومه(س)

ای پاكی و جلوه گاه اطهر

بر ما نگهی ز نور كوثر

تو خواهر نور هشتمینی

معصومه نهاد و سایه گستر

قم از قبل تو گشته خرم

ای بهر رضا تو گشته خواهر

از تربت پاك و با صفایت

دلها چو كبوتران زده پر

ایمان بشكوفد از زمینت

ای بر دل عاشقان تو سرور

هر تشنه ی دین به گرد كویت

چون حلقه ، تو در میانه گوهر

در حلم و صفا چو كاظمی تو

در علم و رضا چنان برادر

نور حرمت چو شمع جانم

در سینه ی ما زند به آذر

با غربت خود كن آشنایم

ای شافعه ی جزا و م

از ظلم و جفا رهائیم ده

ای نور محبت تو یاور

یك لحظه نظر به شام ما كن

بر مهر و صفا شدی تو مظهر


الهی امشب همه می آیند با کوله باری از گناه و دستانی خالی و دل هایی پر امید و دیده هایی اشکبار .

وقتی در کوچه ها می گردم تا به وعده گاه برسم منظره هایی می بینم که زیباتر از بهشت است و مستقیم دل را تا خدا می کشاند.

می خواهند احیا بگیرند تا حی و زنده شوند .

می خواهند احیا بگیرند تا زندگیشان را برای یک عمر در سایه ی عنایات ایزدی بیمه کنند.

همه زیبا هستند ، مثل فرشته ها؛ همه خوبند مثل فرشته ها ؛

مهم نیست که قبلا که بوده اند و چه کرده اند ، یا با چه ظاهری آمده اند ؛ مهم اینست که خدا آن ها را در جرگه ی خوبان پذیرفته و خواسته که حرف هایشان را بشنود و اجابت کند.

وقتی خوب نگاه می کنم می بینم افرادی آمده اند که از نظر پوشش خیلی مناسب نیستند ولی چه کسی می داند که فردا چه خواهد شد ؟ و آن ها چه سرنوشتی پیدا کنند؟

هیچ کس در نزد خدا برتر از دیگری نیست مگر به تقوایی که با توجه به شرایطی که در آن قرار گرفته، دارد.

خدایا می خواهم با تو باشم فقط همین، هر چه مرا به تو نزدیک می کند به من عطا کن.

وقتی هر سه شب قدر، با امام علی (ع) پیوند خورده؛ پس باید بهترین بنده ات را واسطه ی قبولی طاعات و عبادات و مناجاتم قرار دهم.

پس خدایا تو را به امام علی (ع) قسم می دهم :از درگاه پر مهرت ردّمان مکن و عذرمان بپذیر و از گناهان همه ی ما در گذر و به بهترین راه ، رهنمونمان باش، تا به هدف خلقتمان برسیم  و در آنی، آنی شویم که تو می خواهی و تو می دانی.

آمین یا رب العالمین و یا ارحم الراحمین و یا خیر الرازقین و یا غیاث المستغیثین.


"چلّه یِ نیاز"

تایخ سرودن:شنبه 20 جمادی الثانی ولادت حضرت فاطمه زهراء(س) 12/08/1375

زهرای اطهری تو، سبطِ پیمبری تو

والا و برتری تو، حوراء و كوثری تو

صدقِ صدیقه نامی، فاطمه ای تمامی

مرضیّه و رضیّه، زكیّه ای به نامی

حدیثه گویِ حقّی، مباركی به انسان

فخرِ جهان تو هستی، منشاء جود و غفران

ز زشتی و پلیدی، معصومی و مبرّا

باشد غبارِ كویت، بر دیدگان سویدا

عصاره ی خلوصی، چكیده یِ نمازی

ز احمد و خدیجه، تو چلّه یِ نیازی

تو همنشینِ دردی، تو همنوایِ رنجی

برایِ نادمِ زار، مثالِ تحفه گنجی

میانِ شعب و غصّه، چو قصّه یِ شبت بود

غمِ یتیمی و هجر، ترانه یِ لبت بود

به اشكِ چشم و دستان، غمِ پدر زدودی

لبانِ مصطفی را، به خنده می گشودی

یگانه دختری تو، همسرِ حیدری تو

شبْهِ پیمبری تو، چشمه یِ كوثری تو

هردم برای طفلان، هر دم برایِ بابا

هر دم برایِ همسر، چو مادری تو زهرا

علی مقامِ عالی، حَسَن كریم و خوش خو

حسینِ رشادتِ تو، زینب كمالِ نیكو

سجودِ ساجدی تو، علومِ باقری تو

صداقتِ صادقی، چو حلمِ كاظمی تو

رضا رضایتِ تو، تقی عبادتِ تو

زكی چو عصمتِ تو، هادی هدایتِ تو

مولایِ صاحب الأمر، چشم انتظارِ آخر

گیرد تقاصِ خونت، از ظلمِ هر ستمگر

از نورِ پاكِ احمد، شد شعله ها منوّر

از مرتضی و زهرا، گردیده شب پر اختر

فاطمه گنجِ ولاء، سر منشاء اوصیاء

فاطمه نورِ احمد، فاطمه خیر النّساء

فاطمه اشك است و آه، فاطمه نور است و ماه

فاطمه معنایِ حُبّ، فاطمه شمع است و آه

فاطمه پیغامِ حق، فاطمه بود از سَبَق

همچو فلق رویِ او، گونه اش همچون شفق

فاطمه فریاد و آه، طور و ملك فاطمه

نقطه یِ پرگار جان، دورِ فلك فاطمه

نورِ عظیمِ حقّ و سر منشاءِ هدایت

هر دم برون تراود، از روزنِ ولایت

خشنودیِ تو زهرا، خشنودیِ پیمبر

رنجِ تو بر محمّد، چون پاره هایِ آذر

اوّل بهشتی هستی، حورا سرشتی هستی

پیمانه را شكستی، آخر زِغصّه رستی

باغِ ولایتی تو، ایمان و رحمتی تو

كلیدِ جنّتی تو، راهِ سعادتی تو

با آرزویِ جنّت، سوداییِ تو هستم

از بویِ یاس و طوبی، چون قُمریانِ مستم

تو میوه یِ هُدایی، فرمانبرِ خدایی

بر خستگان شفایی، بر دردِ ما دوایی

در امتحانِ خلقت، پیروز و سربلندی

چون یك گل بهاری، آهویِ بی كمندی

با نامِ تو گناهان، از روح و جان گریزد

اشكِ دو چشمِ نادم، از دیدگان بریزد

یاس و گل از تو خوشبو،صاحب جمال و خوشرو

رضوان رضایتِ تو، ما را نشان بر آن كو

رضوان مكان ِ قرب و، جنّت مكانِ رضوان

هستم كنیزِ مادر، چشم انتظارِ احسان

 


ام باب »   

فاطمه معنای سیمای حجاب

فاطمه یك عشق نابِ نابِ ناب

فاطمه دردانه ی احمد بوُد

فاطمه هم دختر و هم ام باب

آبروی شیعیان از روی او

روز م موعد یوم الحساب

در وفاداری شده یكتا كه او

در كشد بر روی نیلی اش نقاب

تا علی آمد كنار بسترش   

از غم هجرش بود او دل كباب

ماه روی فاطمه تا شد سیه

از صفا گفتش كه بر رویم بتاب

تا نشسته آتش دردش به جان   

آهن روحم شود در او مذاب

قصر ایمان مرا آباد از او  

آرزوهایم ز حال او خراب

تا قیامت از غم و رنجش بدان

چشمه های چشم من گشته پر آب

انتظاری می كشم بر دیدنش

تا قیامت ، روز دیدار و مآب

همه بیمار فاطمه »

دلها و دیده ها ، همه بیمار فاطمه

شبهای عاشقان ، همه بیدار فاطمه

در انتظار روز قیامت بسر برم

تا غنچه وا كند ، گل دیدار فاطمه

با اشك دیدگان دل و آه جانفزا

در قطره دیده ام ، رخ دلدار فاطمه

آتش نشسته بر دل من ز آتش ستم

از درب خونی و دل و دیوار فاطمه

این روی ماه او كه عیان همچو لاله شد

ابر جفا به دیده و رخسار فاطمه

دست علی كه بر تن خونین لاله زد     

آتش گرفته از غم گار فاطمه

تنها نشان قبر خود از ما نهان كند    

یا رب چه بوده در پی پندار فاطمه

گیرم كه رفته در دل خاك سیاه غم  

پنهان كجا شود همه اسرار فاطمه

فخر جهان شیعه بوُد ، آیت رخش   

معشوق عشق عاشق و بر دار فاطمه

اشكیم وخون دل كه چویادش روان شود

بحریم و چون غروب و گرفتار فاطمه

یك جان عاریت شده سرمایه ی همه

صد جان شویم و جمله خریدار فاطمه

خونین دلیم و ناله نیم و منتظر

مهدی رسد سواره به اصرار فاطمه


در سوگ آب

حضرت صدّیقه از دنیایِ فانی می رود

آشکارا آمده، امّا نهانی می رود

بس که غمگین شد ز دستِ مردمِ نامهربان

مهربانم از چه با نامهربانی می رود؟

اشکِ دریا می دود بر گونه هایِ ساحلش

موجِ غم تا اوجِ دریا ،بیکرانی می رود

حیفش آمد کردگار از این که بینِ ما بُوَد

این نگارِ نازنینِ آسمانی می رود

دل به او بستم که دنیا و قیامت در کَفَش

حیفِ او چون از کَفِ معصومِ ثانی می رود

او بُوَد محبوبه یِ ایزد، که از گُل آفرید

تا اشارت می کند بر او، چه آنی می رود

آه و صد افسوس از آن یاسِ محمّد کز جفا

همچو سروْ آن قامت، امّا قدْ کمانی می رود

همچو گُل عطرش مشامِ جانِ ما را می نواخت

حیف از این گلچهره، در اوجِ جوانی می رود

غم بگو آید به کنجِ خانه یِ ما جا کند

چون که از آغوشِ من آن یارِ جانی می رود


ولادت پیامبر اكرم(ص)

جان هستی » 

محمّد، روحِ ایمان ، جانِ هستی

چراغِ روشنِ ایوانِ هستی

بُوَد مفتاحِ جنّت در كفِ او

صفا دارد رخِ جانانِ هستی

حَرا بود و محمّد بود و شب ها

جهانی در یدِ ایمانِ هستی

زمانی چون پرستویِ مهاجر

پرید از تاركِ عرفانِ هستی

چنان گوهر، به نقشِ خاتمِ دل

از او بر پا شده اركانِ هستی

به معراجِ حقیقت آشنا شد

كه شد والاترین انسانِ هستی

كلامِ حق، چو نازل بر دلش شد

نوایِ سینه اش ، قرآنِ هستی

همه عشّاقِ رویش چون هَزاران

كه او تنها گُلِ بُستانِ هستی

چو كشتیبانِ دین و رحمتِ حق

همه روزی خورِ این خوانِ هستی

به جمعِ آفرینش تا قدم زد

گرفته سَر از او سامانِ هستی

ولادت امام جعفر صادق(ع)

مصباح علم و ایمان » 

میلادِ عشقِ صادق، بر عاشقان رسیده

فرزندِ پاكی باقر ، فخرِ زمان رسیده

جان می گرفته از او ، عرفانِ شیعه هر دم

از گنجِ علمِ ایزد ، نوری عیان رسیده

روشن شده مدینه ، از خاكِ پایِ صادق

زیرا كه بر صبوران ، رَوْضُ الْجَنان رسیده

او چون گُهر به گِردَش ، یك حلقه یِ زرِ ناب

بر عالمانِ عاشق ، روحُ الْبَیان رسیده

شد پاره شامِ ظلمت ، از نورِ بی مثالش

بهرِ نجاتِ ایمان ، تیغ و سنان رسیده

چون چشمه سارِ جوشان ، رودی ز بحرِ عرفان

جعفر گرفته نام و ، بر تشنگان رسیده

احكامِ ایزدی را ، با صدقِ جان بیان شد

عالِم به سِرِّ ایزد ، بر شیعیان رسیده

بهرِ فلاحِ انسان ، مصباحِ علم و ایمان

از درگهِ هدایت ، فخرِ جهان رسیده

بر هر كرانه یِ دل ، خورشیدِ طلعتِ او

تا این سَحَر بتابد ، از بیكران رسیده


امام عسكری(ع)

امام عسكری نزد خدا رفت

چه آرام و صبور و با وفا رفت

فدای روی ماه و غرقِ نورش

رسیده لحظه یِ شور و سرورش

ملایك در سما در انتظارند

برای دیدنش، بس بی قرارند

نشسته مهدیِ زهرا كنارش

پدر گُل ،او شده همچون هَزارش

نمی دانم چه حالی دارم امشب

غم و شادی و زاری دارم امشب

جوانمردی كه غم در سینه دارد

چه زَهری در دلِ بی كینه دارد!

به سویِ آسمان بی باك می رفت

چو عنقا تا سرِ افلاك می رفت

دو چشمان فلك لبریزِ گریه

به قلب مرد و زن تكرارِ قصّه

جوانمردی به زهرِ كینه مسموم

ز هجرانش تمامِ شیعه مغموم

دلی زهری ولی بی كینه دارد

ز دشمن آتشی دیرینه دارد

نمی دانم چرا غم بی شمار است

چرا این دل، برایش بی قرار است

اگر او می رود، مهدی می آید

به آدینه پس از عهدی می آید

خداحافظ امامِ مهربانی

شدی راحت از این ظلمِ جهانی

امیدم این كه قَدرت را بدانیم

به راهت تا ابد باقی بمانیم

 مهدی جان

خوشم چون كه امامم می شوی تو

ز هجرانِ فراوان می رسی تو

خوشم آن كه پس از هجران و دوری

رسد بر این دلِ غمگین سروری

شده عید امامت، كی می آیی؟

شدم بی تابِ رویت، پس كجایی؟

همیشه عصرِ جمعه بی قرارم

نمی دانم كه كِی آید نگارم؟

نمی خواهم كه بی او زنده باشم

به پیشِ منكران شرمنده باشم

خدایا شیعیان در انتظارند

بر این دوری دگر طاقت ندارند

چرا باید امامم را نبینم؟

ز باغش غنچه یِ شادی نچینم؟

چرا بر دوریِ او مبتلایم؟

كجا،كِی می كنی از غم رهایم؟

به عمری نزدِ هجرانش اسیرم

مخواهی قبلِ دیدارش بمیرم

نمی گویم كه خوب و بی نظیرم

ولی بر درگهِ خوبان اسیرم

خدایا كن ظهورش را میسّر

همین جمعه، نه یك جمعه یِ دیگر

نماز جمعه را با او بخوانیم

تمامِ عمرِ خود با او بمانیم


فخری از ایران

دل غمین و دیده خونبار و، زبانم بسته شد

قلبم از این کوهِ غم، دیگر حزین و خسته شد

طاقتم طاق و، دلم بی تاب و، جانم در فِراق

غصّه ها هر دم به دم، گویی به من وابسته شد

دسته گل هایِ فراوان، رفته در راهِ خدا

داغِ هر یک بر دل و، جانِ همه بنشسته شد

دشمنانِ متّحد، گویی کمر بربسته اند

ما کمرها بشکنیم، چون قلبمان بشکسته شد

سال و قرنی بگذرد، تا زاده گردد سَروَری

سَروِ آزادی بیافتاده، که با خون رَسته شد

فخری از ایران، دگرباره شهیدِ راهِ حق

او که در علم و پژوهش، عالِمی وارسته شد

بدرقه کردم شما را، با سرشکِ دیدگان

این خلوصِ و پاکی ات، نامِ تو را برجسته شد

هسته ایُّ و موشکی، از او شده بالنده تر

تو مپندار این که راهش، بسته و بگسسته شد

ای عدو گر چه شهیدش کرده ای، امّا بدان

تو ذلیلِ این ترور هستی، وَ او شایسته شد

ما مصمّم تر شده، وقتی شهیدی می دهیم

پیروی از راهِ او، بر هر کسی بایسته شد


سراینده: سیده فرزانه رضوانی نژاد1399/9/7



آخرین جستجو ها

ارزشیابی توصیفی furcuaconfe خانه سلامتی| از مرز خستگی گذر کن کانون حرکات اصلاحی و مشاوره تغذیه تعمیرات سخت افزار Jessica's memory contmidupor lobirthranet lovepix نظریه مکتب شعر دینی در ایران